وبسایت شخصی عرفان مجیبErfan Mojib's Personal Website
معرفی کتاب کتاب کودک داستان یادداشت مصاحبه تماس Art About

تماشای راکی II با محمد علی

راجر ایبرت (ترجمه‌ی عرفان مجیب): همین‌جا وسط خانه‌ی بزرگ محمدعلی، درست وسط کف‌پوش‌های ماهون و شیشه‌های رنگی و قالیچه‌ی کمیاب ترک، حشره‌ی بزرگی کنار گوشم وزوز می‌کرد. سیلی‌ای نثارش کردم، اما ضربه‌ام خطا رفت. بعد دوباره وزوزکنان از کنار گوشم رد شد. به هوا چنگ انداختم اما انگار چیزی در هوا نبود. محمدعلی داشت برای خودش لبخند می‌زد و انحنای پلکانش را تماشا می‌کرد.

داشتم می‌رفتم سمت در که حشره دوباره سراغم آمد، این دفعه خیلی نزدیک بود، تقریباً توی موهایم. چرخیدم و دیدم محمد علی دارد مثل بدجنس‌ها پوزخند می‌زند.

راهش را نشانم داد. «باید مطمئن بشی دست‌هات درست و حسابی خشکن، بعد شستت رو محکم بکشی به کناره‌ی انگشت اشاره‌ت. ببین، این‌جوری، که صدای ارتعاش در بیاد ازش، بعد یواشکی بگیرش کنار گوش طرف، اون هم خیال می‌کنه یکی از این زنبورهاست.»

مثل بچه‌ها پوزخند می‌زند و می‌گوید: «همیشه ملت رو سر کار می‌ذارم. یک بار هم تیرم خطا نمی‌ره.»

لیموزینی مشکی از ان بی سی به آرامی از مسیر جلوی در خانه اش بالا می آمد و علی برای رفتن سر کار آماده می‌شد. شب اول دایانا راس[1] به عنوان مجری شوی تلویزیونی «تونایت[2]» بود و علی بنا داشت به عنوان اولین مهمان در برنامه‌اش حاضر شود. بعد از ضبط، علی برای همسرش، ورونیکا و دختر کوچکشان، هنا برنامه‌‌ای تدارک دیده بود. قرار بود با هم بروند سینما. چه فیلمی می‌خواستند ببینند؟ البته که راکی دو. نمایش ویژه‌ای تدارک دیده شده بود و علی قرار بود نقش منتقد فیلم را بازی کند.

علی با لحنی آهنگین می‌گوید: «راکی، قسمت دوم. با شرکت آپولو کرید[3] در نقش محمد علی.»

کار ضبط به خوبی پیش می‌رود، چون علی با دایانا راس مثل یک حریف قدر تا می‌کند. با دایانا سر سنش شوخی می‌کند، خم می‌شود تا یادداشت‌هایش را بخواند، بر سر عواید بازنشستگی‌ رسمی خود به دردسر می‌افتد و دایانا راس را مجبور می‌کند قول بدهد که در مهمانی‌اش آواز بخواند.

آن‌گاه قهرمان سنگین‌وزن جهان سوار لیموزین دیگری می‌شود، این بار رولزرویسی آبی و بژ و به خانه‌اش در محله‌ای اختصاصی واقع در بلوار ویلشایر می‌رود. سفر غریب و شگفت‌انگیزی است، چون در تمام مسیر هفت مایلی، علی برای حتی یک نفر از کسانی که او را در ماشین می‌بینند ناشناس نیست، حتی یک نفر نیست که برایش دست تکان ندهند یا با صدای بلند چیزی نگویند. خودش که معتقد است مشهورترین مرد جهان است. شاید هم حق با او باشد.

همیشه برای محکم‌کاری، به شهرتش نیرویی کمکی می‌داد. روی صندلی جلو، کنار راننده می‌نشست و تماشا می‌کرد که چه‌طور راننده‌ها در باند مخالف یا رهگذرها در پیاده‌رو دو بار نگاهش می‌کنند. اول چشمشان به رولزرویس غول‌پیکر کلاسیکش می‌افتاد، بعد به صندلی عقب نگاه می‌کردند و آن‌وقت روی صورتشان لبخندی از حیرت می‌نشست و علی مشت‌هایش را گره می‌کرد و علامت پیروزی نشان می‌داد. آن یک رانندگی ساده از بربنک به بلوار ویلشایر نبود، رژه‌ی یک قهرمان بود.

در خانه، علی منتظر پایین آمدن ورونیکاست تا بروند سینما. نشسته است کنار تلویزیونِ اتاق مطالعه. جرمیا شاباز[4]، دستیار قدیمی‌اش درباره‌ی حضور جمعیت و شهرتش میان جمعیت حرف می‌زند. «بزرگترین جمعیت در کره‌ی جنوبی بود. به گمانم همه‌ی مملکت آمده بودند بیرون. در مانیل چیزی شبیه شورش بود. کم مانده بود فرودگاه را روی سرشان خراب کنند. همه‌ی روسیه می‌شناختندش، اما کره واقعاً حیرت‌آور بود.»

به مکالمه توجهی ندارد. علی مردی است که انتخاب می‌کند چه موقع حضور دیگران را به رسمیت بشناسد و چه موقع به آن‌ها بی‌توجه باشد. لحظاتی هستند که حتی در اتاقی پر از آدم به شدت توی خودش است، تنها و گوشه‌گیر به نظر می‌رسد. الان هم همان‌ وضع است، تا این‌که هنا، دخترش وارد می‌شود و می‎خواهد روی زانویش بنشیند، آن‌گاه شروع می‌کند به نرمی با او حرف زدن.

از کلو واکر، دوست اهل شیکاگویی که برای دیدارش آمده است، می‌پرسد: «ورونیکا چی می‌گه؟»

واکر جواب می‌دهد: «داره میاد پایین.»

«پس بریم.»

مثل اسکورت ریاست جمهوری پنج خودرو جلوی خانه‌اش به صف شده‌اند. علی سوار مرسدس بنز خودش است و ماشین دوم صف است که پشت سر ماشین دستیاری حرکت می‌کند که قرار است آن‌ها را به مقر یونایتد آرتیستس در شهرک سینمایی قدیمی ام جی ام هدایت کند. هر پنج خودرو در تمام مسیر چراغ‌های چشمک‌زن اضطراری‌شان را روشن کرده‌اند: این دومین رژه‌ی روز است.

شایعه‌ی حضور علی زودتر از خودش به استودیو می‌رسد و جمعیتی از کودکان در پارکینگ انتظارش را می‌کشند. علی با آن‌ها دست می‌دهد، توصیه می‌کند که قوی باشند، دستی به شانه‌شان می‌کشد و مثل آدم‌هایی که عضوی از خاندان سلطنتی تبرکشان کرده همان‌جا رهایشان می‌کند.

کمی بعد، داخل نمایش‌خانه‌ای خصوصی، می‌نشیند به تماشای محبوب‌ترین فیلم تابستان، یعنی ادامه‌ی فیلمی که دو سال پیش جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم را به خود اختصاص داده بود؛ فیلمی که سیلوستر استالونه را در نقش راکی بالبوآ، مشت‌زنی اهل فیلادلفیا که قهرمان سیاه‌پوست سنگین‌وزن جهان را شکست داده، به ستاره‌ای مشهور تبدیل کرد. علی که ادعا می‌کرد اولین فیلم راکی را واقعاً دوست داشته، نشسته است در ردیف آخر، در حالی که ورونیکا و هنا کنارش هستند و حتی اگر فکر می‌کند که بی تلاش او برای احیای  شکوه در حال زوال مشتزنی راکی هم ساخته نمی‌شد، چیزی از فکرش به زبان نمی‌آورد.

نمای آغازین راکی دو را در سکوت تماشا می‌کند و تا صحنه‌ای را که آپولو کرید، قهرمان سنگین‌وزن، برای کشاندن راکی به رینگ چالشی تلویزیونی‌ به راه می‌اندازد نمی‌بیند، حرفی به زبان نمی‌آورد.

بعد می‌گوید: «قبول. این منم. آپولو شبیه منه. تو رسانه‌ها به حریفش توهین می‌کنه تا روانیش کنه. دقیقاً خود منه.»

در خانه‌ی جدید راکی، زنگ در به صدا در می‌آید.

علی می‌گوید: «معلومه کیه. باید مربی‌ش باشه.» و بله، راکی در را باز می‌کند و می‌بیند میکی، مربی مسنش، در آستانه‌ی در ایستاده است.

علی به یاد می‌آورد: «آنجلو داندی این‌جوری سراغم می‌اومد. مربی خوب می‌دونه که یه مشت‌زن خوب نمی‌تونه تحمل کنه کسی تو تلویزیون درباره‌ش بدگویی کنه.»

میکی دارد راکی را نصیحت می‌کند: «باید یه کاری کنیم که از اون دستت هم کار بکشی. از دست راستت استفاده کنی، دست چپت رو نگه داری، بعد هم از چشم خرابت محافظت کنی.»

علی می‌گوید: «ممکنه. اگر تو هفده هجده سالگی شروع کنی رو یه بچه‌ای کار کردن، شاید بتونی دست سنگینت رو عوض کنی. ولی یک شبه ممکن نیست.»

حالا میکی دارد راجع به اندوخته‌ی دانش باستانی مشتزنی‌اش حرف می‌زد و راکی را مجبور می‌کرد برای بهتر کردن حرکت پاهایش مرغی را دنبال کند. علی گفت: «تعقیب کردن مرغ به دوران جک جانسون و جو لوئیس برمی‌گرده. دیگه تو اردوهای تمرینی خبری از مرغ نیست، مگه سر سفره.»

میکی با عصبانیت خم می‌شود سمت راکی که دارد به کیسه‌بوکسی مشت می‌زد. فریاد می‌زد: «بزن، بزن، بزن.»

علی می‌گوید: «اگه مشتزن بزرگی باشه، لازم نیست بهش چنین چیزی بگی. خودش مثل یه آدم‌آهنی به خدمت کیسه‌بوکس می‌رسه. تا حالا کسی به من نگفته مشت بزن. اگه نخوای مشت بزنی، دیگه مشتزن بودنت برای چیه؟»

حالا نمایی بازتر باشگاه میکی را نشان می‌دهد، در حالی که راکی در جلوی صحنه است و در پس‌زمینه تعدادی مشتزن دگیر در حال نرمش کردن‎ هستند، طناب می‌زنند و تمرین ضربه زدن می‌کنند.

علی توضیح می‌دهد: «اگه بلد باشید چه‌طور به قضیه نگاه کنید، می‌بینید که این تفاوت یه مشتزن واقعی با یه هنرپیشه‌ست. یه مشتزن واقعی می‌تونه بفهمه که استالونه مشت‌زن نیست. حرفه‌ای نیست. اون حرکاتی که باید داشته باشه رو نداره. نقشش رو خوب بازی می‌کنه، ولی مشتزن نیست. پس‌زمینه رو نگاه کنید. اون یارو شورت قرمزه، اون عقب رو نگاه کنید. معلومه که یه مشتزن واقعیه.»

حالا راکی با یک حریف تمرینی وسط رینگ است. علی می‌گوید: «این یارو یه مشتزن واقعیه. استالونه اون حرکت‌ها رو نداره. بازیش عالیه البته. آدم‌های ناوارد چیزی رو که من می‌بینم نمی‌تونن ببینن. این‌جوری که مربی رو نشون می‌دن کاملاً غلطه. نگاش کن اون‌جا، فریاد می‌زنه، این کارو بکن، اون کارو نکن! هرگز کسی به من نگفت چه کار کنم. خودم همه کار می‌کردم. این‌جوری که سر مشتزن داد بزنی مثل یه حیوون می‌شه، مثل اسبی که می‌خوان تربیتش کنن.»

به نظرت آیا از هیچ نظر شخصیت راکی از تو الهام گرفته شده؟

«ابداً. راکی یه ذره هم شبیه من نیست. ولی این‌جور که آپولو کرید می‌رقصه، این‌جور که مشت می‌زنه، این‌جور که حرف می‌زنه، این منم.» روی پرده، لحظه‌ی حساسی برای راکی بالبائو پیش آمده. بعد از تولد راکی جونیور، همسرش به کما رفته. راکی تازه از تخت همسرش دور شده و دارد در کلیسای کوچک بیمارستان دعا می‌کند.

علی می‌گوید: «حالا دیگه دل و دماغ مبارزه نداره، چون زنش مریضه. عین واقعیته. وقتی درگیر یکی از طلاق‌هام بودم تو اردوی تمرینی همچین اتفاقی برای من هم افتاد. وقتی فکرت مشغول یه زنه، نمی‌تونی رو مبارزه تمرکز کنی. نمی‌تونی حواست رو جمع نگه داری. دلت می‌خواد همه‌ش بخوابی. اما این‌جا نه، می‌خوام پیش‌بینی کنم الان. فیلم رو قبلاً ندیده‌م، ولی پیش‌بینی می‌کنم که زنه خوب می‌شه و راکی دخل آپولو کرید رو میاره.»

در اتاق بیمارستان، همسر راکی چشمانش را باز می‌کند. علی می‌گوید: «اولین پیش‌بینی‌م درست از آب دراومد.»

زن راکی رو می‌کند به شوهرش و می‌گوید: «دلم می‌خواد برام یه کاری بکنی: مبارزه رو ببری.»

علی می‌گوید: «خودشه. دخلش رو بیار.»

پرستار راکی جونیور کوچولو را به اتاق می‌آورد. بچه موهای مشکی پرپشتی دارد که او را واجد شرایط عضویت در گروه بیتل‌ها می‌کند. علی با خوشحالی می‌خندد. «برای این‌که اسکار رو ببرن بچه آورده‌ن. موهای ایتالیایی‌ش رو نگاه. تو عالم واقعیت هم راکی نمی‌تونست تو دادگاه ثابت کنه بچه مال خودش نیست.»

حالا نوبت یک مونتاژ است، راکی بالبوآ خودش را با خشمی تازه مشغول تمرین‌های جدید می‌کند. علی می‌گوید: «درسته. حالا خوشحاله. زنش رو پس گرفته. می‌خوام پیش‌بینی کنم که تو مبارزه‌ی بزرگ، اولش کاری می‌کنن که به نظر بیاد قراره ببازه. نمای بسته‌ی چشماش رو نشون می‌ده و قبل از این‌که برنده بشه چشماش در بدترین وضعیت ممکنه. بعد از فیلم هم بلندتر از زنش زار می‌زنه.»

راکی در حال وزنه‌برداری است. «بدترین کاری که یه مشتزن می‌تونه بکنه همینه. عضله‌ها رو سفت می‌کنه. یه مشتزن هرگز وزنه نمی‌زنه. ولی به فیلم خوب نشسته.»

در صحنه‌ای الهام‌بخش، راکی دارد در خیابانی در زادگاهش، فیلادلفیا می‌دود و جمعیتی از بچه‌ها تشویش‌کنان تا دم پله‌های موز‌ه‌ی هنر فیلادلفیا دنبالش می‌کنند. راکی ژست پیروزی مخصوص خودش را نشان می‌دهد که پژواک معروف‌ترین لحظه‌ی فیلم راکی اول است.

علی می‌گوید: «این هم یکی از اون چیزهاست که بعضی‌ها قراره بگن مصنوعیه، کل این صحنه‌ای که جمعیت دنبالش می‌دوه، ولی اینم واقعیه. یک همچین جمعیتی تو نیویورک منو دنبال کرد.»

حالا نوبت نقطه‌ی اوج راکی دو و صحنه‌ی نبرد سرنوشت‌سازش است، طولانی‌تر، خشن‌تر و فرساینده‌تر از راکی اول. در رختکن، آپولو کرید با بازی کارل ودرز دارد به تصویرش در آینه مشت می‌اندازد.

علی می‌گوید: « خود ودرز به بار بهم گفت که رقص‌پا و مشت‌زنی و کل استیل آپولو کرید رو از تماشای فیلم‌های من گرفته. مبارزه‌ش جلوی آینه، این‌ها حرکت‌های واقعی نیستن، ولی برای فیلم خوبن. انگیزه‌ش هم درست از آب دراومده. آپولو مبارزه‌ی اول رو برد، اما بعضی‌ها می‌گفتن راکی باید برنده می‌شد. اگه یه مبارزه‌ی بزرگ رو ببازی همه‌ی عمر اسباب نگرانی‌ت می‌شه. بلای جونت می‌شه، تا این‌که انتقام بگیری. به عنوان یه قهرمان، که نزدیک بود یه مشت‌زن باشگاهی ناک اوتش کنه، چاره‌ای نداره جز این‌که انتقامش رو بگیره.»

در عالم واقع آیا یه مشت‌زن باشگاهی تو رینگ جلوی یه قهرمان سنگین‌وزن حرفی برای گفتن داره؟

«نه. اتفاقی که ممکنه بیافته اینه، که ممکنه بتونه بیاد و قدری مشت بخوره و صبر کنه تا شانسش بزنه و ناک اوتش کنه، که احتمالش خیلی کمه. اما این‌که وسط رینگ بمونه و پا به پاش بیاد، ممکن نیست.»

حالا، روی پرده، راکی بالبوآ زانو زده و در رختکن دعا می‌کند و محمدعلی در حالی که دخترش در آغوشش به خواب رفته، کاملاً محو صحنه شده است.

راکی که سرپا می‌ایستد، علی با جمله‌ای سحر قصه را فاش می‌کند. «ترسناک‌ترین لحظه در زندگی هر مشتزنی همین لحظه‌ست. لحظه‌ی قبل از مبارزه، توی رختکن، همه‌ی تمرین‌ها را پشت سر گذاشتی، همه‌ی نصیحت‌های جهان به نظرت ذره‌ای اهمیت ندارن، چند لحظه بعد وسط رینگی، همه پشت خطن و تو وحشت‌زده‌ای.»

آپولو کرید و راکی بالبوآ با رقص پا از راهروهای استادیوم فیلادلفیا اسپکتروم وارد می‌شوند و نمایی از همسر راکی در خانه نشان داده می‌شود که مضطرب مبارزه را از تلویزیون تماشا می‌کند در حالی که همسر آپولو کنار رینگ با نگرانی شوهرش را نگاه می‌کند.

علی می‌گوید: «حتی زن آپولو شبیه ورونیکا، زن منه. هر جفتشون پوستشون روشنه و دخترای خوشگلی هستن.»

آپولو داشت برای راکی رجز می‌خواند. «زمین می‌خوری. نابودت می‌کنم. من استاد مصیبتم.»

علی با خودش فکر می‌کند: «دو خط اولش مال منه. اون ‘استاد مصیبت’ رو دوست دارم. کاش به فکر خودم رسیده بود.»

حالا مبارزه در جریان است، راکی و آپولو به هم ضربه می‌زنند، آپولو رگبار رجزهایش را ادامه می‌دهد و با رقص‌پا از سر راه راکی کنار می‌رود. بین دو راند، در گوشه‌ی مخصوص مشت‌زن‌ها، مربیانشان نومیدانه همه‌ی توصیه‌هایشان را بر سرشان می‌ریزند.

علی می‌گوید: «مربی من بین دو راند هیچ حرفی نمی‌زنه. بهش اجازه نمی‌دم. این منم که مبارزه می‌کنم. تنها چیزی که می‌خوام ازش بشنوم اینه که بفهمم راند رو برده‌م. برای نصیحت خیلی دیره.»

پیش‌بینی می‌کنی مبارزه چه‌قدر طول بکشه؟

«سخته گفتنش. سر مبارزه با فورمن تو هشت راند تموم شد. سر لیستون هم هشت تا، پیش‌بینی می‌کنم فیلم هم از اون تقلید کنه. اما نگاه کن. آپولو داره از دفاع حقه‌ی طناب[5] استفاده می‌کنه.»

به راند دهم که می‌رسیم علی سر تکان می‌دهد: «این‌ جاییه که مشتزن گوشی دستش میاد، جایی که اراده خودش رو نشون می‌ده.» روی پرده‌ی نمایش، راکی دارد مفتضحانه مشت می‌خورد و چشم‌هایش، همان‌طور که علی پیش‌بینی کرده بد جوری ورم کرده است.

علی می‌گوید: «تو یه مبارزه‌ی واقعی وقتی چشم‌ها انقد بسته می‌شن هرگز اجازه نمی‌دن مبازه ادامه پیدا کنه. تمومش می‌کنن.»

اما در راکی دو بازی را متوقف نکردند و مبارزه تا آخر ادامه پیدا کرد. به نظر علی در عالم واقع هیچ مشتزنی نمی‌تواند به اندازه‌ی آپولو و راکی ضربه تحمل کند. کمی بعد موسیقی متن فیلم در سینما طنین می‌اندازد، چراغ‌ها روشن می‌شوند و همراهان علی برای فیلم دست می‌زنند.

محمدعلی محتاطانه بلند می‌شود تا هنا را بیدار نکند و او را به ورونیکا می‌سپرد.

می‌گوید: «معرکه‌ بود. فیلم موفقی می‌شه. همه‌ی ملزوماتش رو داره. عشق، خشونت، احساس. هیجانش هرگز تحلیل نرفت.»

نظرت راجع به روند مبارزه چی بود؟

علی گفت: «این‌که مشتزن سیاهپوست برنده از رینگ بیرون می‌اومد با ارزش‌های آمریکایی مغایرت داشت. من این‌قدر توی مشت‌زنی عالی بوده‌م که مجبور شدن تصویر راکی رو بسازن، یه تصویر سفیدپوست روی پرده‌ی سینما که با تصویر من توی رینگ مقابله کنه. آمریکا باید همیشه تصویر سفیدش رو داشته باشه، حالا مهم نیست این تصویر از کجا بیاد. خدای من، زن شگفت‌انگیز[6]، تارزان و حالا هم راکی.»

[1] Diana Ross

[2] Tonight

[3] Apollo Creed

[4] Jeremiah Shabazz

[5] Rope-a-dope

[6] Wonder Woman

story image