وبسایت شخصی عرفان مجیبErfan Mojib's Personal Website
معرفی کتاب کتاب کودک داستان یادداشت مصاحبه تماس Art About

شعر بخوانید، تخفیف بگیرید

عرفان مجیب: ناف ایران را با شعر بریده‌اند. به آمار و ارقام و نسبت کتاب‌های نظم و نثر بازار و به دیوان‌های حافظ سر تاقچه‌‌های مردم کاری نداریم، منظور زنده بودن شعله‌ی شعر در جان مردم است. انگار که همه‌ی ساکنان این سرزمین شاعری درونشان دارند که اگر شکوفا نشده تنها دلیلش این بوده که به قدر کافی تمرکز نکرده‌اند. دوستی به شوخی می‌گفت هر ایرانی دست‌کم یک دیوان شعر منتشر نشده توی کشوی میزش دارد. اما از مبالغه که بگذریم، بعید می‌دانم ایرانی‌ای باشد که در مقطعی از زندگی لای زمزمه‌هایش بیتی موزون نسروده باشد و لبخندی شاعرانه بر لبش ننشسته باشد. بر خلاف غرب که شعر و شاعری مختص طبقه‌ی خاصی از مردم است، در ایران شعر از مردم و برای مردم است. شاعری مختص مردمان شهرهای بزرگ و دانشگاه رفته‌ها و ثروتمندان نیست، بلکه سرگرمی آحاد ملت است.

چند سال پیش برای اولین بار گذرم به شهرستان خور و بیابانک واقع در کویر مرکزی ایران افتاد. پیش‌تر داستان‌ها شنیده بودم از طبع شاعرانه‌ی مردمان این خطه، اما به چشم ندیده بودم. مطابق با شنیده‌ها تا پا به این منطقه می‌گذاری شاعرانگی خودش را به هزار کرشمه به رخ می‌کشد. در میان بناهای خشتی و کوتاه‌دیوارهای کاهگلی و نخل‌های تشنه‌لب چشمت آدم می‌افتد به ابیاتی که به خط خوش روی دیوارهای هر کوی و برزن نقش بسته است. در روستای جندق، در همان حوالی، پیرمرد دهقانی را دیدم که همه‌ی احوالپرسی و خوش‌آمدگویی‌اش را به شعر برگزار می‌کرد و در طولی چند ساعتی که میزبانمان بود قدر یک دیوان بیت و غزل خواند. اسامی مردمان آن جا اصلاً خود شعر است. در همان سفر کوتاه دو روزه با مردان و زنانی آشنا شدم که نامشان ساغر و هنر و اخگر و وفا و حکمت بود. چند وقت پیش در یزد گذرم به بازاری افتاد که پیرمردهایی که روی چرخ‌دستی‌هایشان نشسته اند و استکان چای به دست به عنوان ورزش صبحگاهی مشاعره می‌کردند. در بازار رشت مردی دیدم که همچنان که روی سیب‌های سرخ درشتش دستمال می‌کشید به شعر بر متاعش چوب حراج می‌زد.

خوب که نگاه کنیم می‌بینیم ایرانی‌ها حیات و مماتشان با شعر است. در بدو تولد نامشان را از لای کتاب شعر بیرون می‌کشند، و روی گورشان به شعر غزل خداحافظی می‌خوانند. عاشقی‌ و دلبری و وصلت و مغازله‌شان هم با شعر است. در مدرسه الفبا و جدول ضرب و صرف و نحو عربی و جدول مندلیف را با شعر می‌آموزند. تصدق و دشنام و استهزا و تملقشان به شعر است. وقتی مجادله می‌کنند دست آخر کسی پیروز می‌شود که شعر و مثل آهنگینی می‌خواند و بر دهان رقیبش مهر خاموشی می‌زند. حتی وقتی می‌نشینند پای بساط عیش در رسای واسطه‌ی فیضشان چه اشعاری که نمی‌خوانند. جاشوها با شعر به عرشه می‌روند، ماهیگیرها با شعر تور به دریا می‌اندازند، آهنگرها با شعر چکش بر تن فولاد می‌کوبند، بافنده‌ها با شعر تار و پودها را به خورد هم می‌دهند. خوب که نگاه کنید می‌بینید واقعاً ناف یک ملت را با شعر بریده‌اند. سیاستمداران با شعر ملت را تهییج می‌کنند، رییس جمهور در مجمع عمومی سازمان ملل به اعتبار شعر از وطن دفع فتنه می‌کند، رزمنده‌ها به مدد شعر جلوی دشمن سینه سپر می‌کنند. روحانیون با شعر تحذیر می‌کنند. کارخانه‌ها با شعر کالاهای بنجلشان را به مردم قالب می‌کنند. شادی ملت با شعر است، عزایش هم با شعر است. راننده‌های جاده‌‌ها سرتاسر ماشین‌شان را با شعر آذین می‌بندند. کودکان کار سر چهارراه‌ها به مردم شعر می‌فروشند. گوشه‌ی خیابان‌ها پیرمردهای رنجور از دهان مرغ‌عشق‌های دست‌آموز شعر بیرون می‌کشند و دست مردم می‌دهند. همه‌ی این‌ها را گفتم، این یکی اما نوبر است: چند وقت پیش گذرم افتاده بود به بقالی آقای آب حیات که نام فامیلی‌اش هم خود شعر است. روی ترازویش، کنار شانه‌های تخم‌مرغ روی هم انباشته، به خط درشت نوشته بود: «شعر بخوانید، تخفیف بگیرید.»

story image